۱۳۹۷/۰۸/۲۳

درباره اعدام اخلال گران ارزی و تشکیل شورای فقهی بانک مرکزی!

من یک پسردایی تیزبینی دارم که سالها پیش عکس بالایی را که میدیدیم به من گفت که "عجب مردم وحشی بودیم ما". من از او پرسیدم چرا و او توضیح داد که "ببین چگونه عده زیادی آدم بالغ جمع شده اند تا فلک کردن یک کودک را تماشا کنند!" آزار رساندن که حتما نارواست اما اینکه انسانهایی رنج و "محنت دیگران" را با طیب خاطر و در بهترین تفسیر به امید اجرای عدالت نظاره کنند دور از "آدمیت" است و نکته سخن پسردایی هم همین بود که از نظر من دور مانده بود. داستان اعدام اخیر اخلال‌گران ارزی و پخش آن گزارش تهوع‌آور در تلویزیون هم همین است. در مورد این فردی که اعدام شده، شک و شبهه بسیار است و کسی نفهمید که دقیقا جرم او چه بوده و مهم‌تر از آن اگر جرمی کرده این چه جرمی بوده که مجازات اعدام داشته؟! اما بدتر از همه نمایش پرده آخر بود که متهمین "مقتول" را پیش دوربین آوردند و آخرین لحظات حیاتشان را ثبت و ضبط کردند و به خلایق نشان دادند؛ که چه بشود؟ نمی‌دانم. اما روشن است که این دستگاه [بی]دادگستری و آن بیت‌الاحزان صداوسیما با این اقداماتشان، به قول آن میر شریف "دل همه ما را سیاه می‌کنند" و دور باد که مخاطبین و مردم ما راضی باشند که کسانی این چنین غریبانه ولو هر جرمی که مرتکب شده باشند جان بدهند.


برای من و هر آنکس که کمی با اوضاع مملکت آشناست روشن است که علت نابسامانی های اقتصادی اصطلاحا "سیستمی" است و اگر اقتصاد کشوری با عمل چند نفر به این آشفتگی می‌افتد وای بر این اقتصاد و وای بر این کشور! و برای نمونه نگاه کنید به خبری که یک روز بعد از اعدام این دو متهم منتشر شد که اولین جلسه "شورای فقهی" بانک مرکزی تشکیل شده. گویا نمایندگان مجلس در برنامه ششم توسعه شورایی را جزو ارکان بانک مرکزی درآورده‌اند که رای اکثریت پنج فقیه عضو آن که به پیشنهاد شورای نگهبان انتخاب می‌شوند لازم الرعایه خواهد بود. معنی این قانون این است که بانک مرکزی ای که تا همین الان هم استقلال تصمیم گیری نداشته و به جای نهادی تخصصی دستگاه تحت امر قوه مجریه و شوراهای متعدد حاکمیتی بوده حال باید تامین‌کننده نظریات شورای فقهی منتخب آقای جنتی و دوستان هم باشد. انصافا آیا با این وضعیت وحید مظلومین، مظلوم نبود که بخاطر اختلال در بازار ارز اعدام شد؟؟

۱۳۹۷/۰۴/۲۷

مصرف انرژی ایرانی ها کمتر از متوسط جهانی است؟!

رسانه اینترنتی "اعتمادآنلاین" (وابسته به گروه رسانه ای اعتماد) در اینوگرافیکی مصرف سرانه برق برای ایران و 19 کشور دیگر را به همراه متوسط جهانی رسم کرده و با توجه به آمار و ارقامی که از آژانس بین المللی انرژی (IEA) استخراج شده مدعی شده است که «ایرانی‌ها کمتر از میانگین جهانی برق مصرف می‌کنند». من این پست را در چند گروه تلگرامی دیدم و از آنجا که این روزها هم کشور با مشکل خاموشی مواجه است و مردم مرتبا از طریق رسانه ها و تریبون های رسمی تشویق به کاهش مصرف میشوند، خود به خود با دیدن چنین تصویر شکیلی اینگونه به ذهن متبادر خواهد شد که ایرانی ها برخلاف آن چه عنوان میشود انرژی زیادی مصرف نمیکنند و درخواست از مردم و ارائه توصیه های سیاستی مبنی بر از بین بردن یارانه های انرژی نوعی آدرس غلط دادن است و باید مشکل را در جای دیگری جستجو کرد. در اینجا سعی خواهم کرد آماری را که اعتمادآنلاین به آن استناد کرده تبیین کنم و تصویر روشن تری از مصرف انرژی ایرانیان در مقایسه با متوسط جهانی ارائه دهم.

آنچه که در اینوگرافی اعتمادآنلاین به آن استناد شده داده های مربوط  به شاخص " Electricity consumption per capitaیا همان مصرف سرانه برق می باشد که باید در تعریف آن و دلالت هایی که میتواند داشته باشد دقت کرد. برای محاسبه این شاخص(I)، میزان برق تولیدشده از نیروهگاههای برق و نیروگاههای تولید همزمان برق و گرما (منهای خالص صادرات و هدررفت انرژی در جریان انتقال، توزیع و تبدیل و همچنین برق مصرفی خود نیروگاهها) بر جمعیت حوزه جغرافیایی موردنظر تقسیم میشود. برق تولیدی که در این شاخص مورد نظر است عمدتا در ابتدای زنجیره عرضه برق قرار دارد. در ادامه این زنجیره، برق تولیدشده از منابع مختلف در مصارف مختلفی به کار برده میشود تا نهایتا به شکل کالای نهایی در اختیار صنعت، حمل و نقل، خدمات، کشاورزی و خانوارها برای همه مصارف(غیر از خود انرژی) قرار گیرد. بنابراین شاخص شامل کل برق تولیدشده که به مصارف مختلفی اعم از تولید انرژی و مصرف نهایی توسط صنایع و کشاورزی و ... میرسد هم می شود و لذا عجیب نیست که این شاخص برای کشورهای صنعتی رقم بالایی داشته باشد (چون اقتصاد آنها غنی تر بوده و طبعا انرژی بیشتری هم لازم دارد) و هم چنین برای کشورهای با جمعیت پایین و در عین حال ثروتمند نظیر قطر زیرا شاخص از جنس سرانه است.

بنابر آن چه گفته شد چنین شاخصی نمیتواند مبنای مناسبی جهت ارزیابی الگوی مصرفی شهروندان قرار گیرد و بیشتر تصویری از میزان مصرف برق در اقتصاد است. برای این که به ارزیابی الگوی مصرف برق در میان ایرانیان بپردازیم بایستی به تحلیل انرژی مصرفی خانگی پرداخت. برای این کار شاخص "مصرف نهایی کل" (TFCTotal final Consumption- ) تعریف شده است(II) که انرژی مصرف شده توسط مصرف کننده نهایی را برای مصارف مختلف در برمیگیرد. همان طور که از تعریف برمی آید این شاخص به انتهای زنجیره عرضه انرژی نظر دارد. نهایی بودن مصرف در این شاخص بدان معناست که انرژی مصرف شده در این مرحله نمیتواند تبدیل به شکل دیگری از انرژی شود و زنجیره پایان میپذیرد. این شاخص، انرژی نهایی مصرف شده توسط بخش های گوناگون اعم از صنعت، حمل و نقل، کشاورزی و خانوار را اندازه میگیرد و با رجوع به انرژی خانگی مصرفی ذیل این شاخص میتوان به درک گیراتری از الگوی مصرف خانوار دست یافت.

مطابق این شاخص، کل مصرف نهایی انرژی خانوار برای ایران در سال 2015 برابر با 50750 هزار تن معادل نفت خام است(III). پس از تبدیل این رقم به مگاوات ساعت و محاسبه سرانه، مصرف انرژی خانگی هر فرد ایرانی رقمی حدود 7.37 مگاوات ساعت خواهد شد. این رقم برای برای متوسط اتحادیه اروپا نزدیک به 6 مگاوات ساعت و برای آلمان، ترکیه، عراق و متوسط دنیا به ترتیب در حدود 7.53، 2.93، 1.38 و 3.14 مگاوات ساعت می باشد. بنابراین همانطور که مشاهده میگردد سرانه مصرف انرژِی خانگی در ایران به مراتب بیشتر از عراق، متوسط جهانی، ترکیه و متوسط اتحادیه اروپایی است و پهلو به پهلوی اولین قدرت صنعتی اروپا میزند در حالی که قیمت انرژی و درآمد سرانه ایران فاصله فاحشی با آن دارد.

اینوگرافیک منتشرشده توسط اعتمادآنلاین

پاورقی ها:
I. برای تعریف این شاخص میتوانید هم به دفترچه توضیحات و هم تعریف آن در سامانه اطلاعات بانک جهانی مراجعه کنید.
II. غیر از توضیحات IEA(پاورقی قبلی)، برای اطلاعات کامل تر از مفهوم شاخص TFC میتوانید به سامانه آموزش انرژی دانشگاه کلیری نیز مراجعه کنید.
III. برای تبدیل واحد و مشاهده نمونه آمار ارائه شده در IEA به اینجا و اینجا نگاه کنید.

۱۳۹۷/۰۴/۲۵

یادآوری از جنبش ملی شدن صنعت نفت

چند روزیست که مشغول خواندن زندگینامه خودنوشت دکتر عبدالهادی حائری یزدی با عنوان آنچه گذشت: نقشی از نیم قرن تکاپو هستم. در فرصتی دیگر باید به معرفی کتاب پرداخت اما روایتی که نویسنده که خود از مورخان برجسته ایرانیست از نهضت ملی شدن صنعت نفت ارائه میدهد و به روشنی شرح احوال خود (که نوجوانی بیش نبوده) و جامعه را در آن دوره پرهای و هوی توصیف می نماید باعث شد که این چند کلمه را بنویسم:

روزشمار وقایعی که منجر به ملی شدن صنعت نفت و نهایتا کودتای 28مرداد شد، بسیار خواندنیست. آنچه که در این دوره از تاریخ ایران گذشته بسیار سریع، تعیین کننده و دارای آثار و تبعات بلندمدت خصوصا در ضمیر ناخودآگاه جامعه ایرانی بوده است. با وجود مشحون بودن این دوره از صحنه های حماسه گونه و فداکاری و رذالت های اعجازبرانگیز و سرنوشت عمدتا تراژیک شخصیت های اصلی آن، از بار دراماتیک و احساسی از بازخوانی جنبش ملی شدن صنعت نفت با فاصله گرفتن هر چه بیشتر از آن مقطع و زیر پرسش رفتن بسیاری از ارزش های مستتر در روایت های قدیم کاسته شده است. آنچه که امروز و در رسانه ها و یادداشت ها از این جنبش دیده می شود بیشتر تحلیل نتایج و ارزیابی شکست ها و دستاوردهای آن جنبش و خصوصا مطرح کردن این پرسش است که "آیا آن همه تلاش و هزینه ارزشش را داشت و اساسا معنادار بود یا خیر؟". امروز آن ها که هنوز عکس مصدق را بر طاقچه اتاق خود میگذارند و خود را وارثان جنبش ملی قلمداد میکنند، برای نسل نگارنده این متن همانند آن پیرمردهای خوش لباس و در عین حال غرغرویی هستند که دنبال گوش شنوایی برای نقل مکرر خاطرات خاک خورده سال های جوانی شان اند تا از این رهگذر به خود و دیگران یادآوری کنند که هنوز هستند و اگرچه فرتوت شده اند اما زمانی داستان تاریخ به دست آن ها نوشته می شده است. به همین خاطر در حالت کلی شنیدن از مصدق و دوران او به خاطره گویی های ملال آور تقلیل پیدا کرده و از این حیث گیرا نیست. اما در این میان استثنا وجود دارد و آن "خواندن" تاریخ و خاطرات است. این خاطرات اگر مخصوصا با نگاه روایت اجتماعی و نه لزوما سیاسی نوشته شده باشند حاوی درس های گرانبهایی هستند. در این نوشته ها می توان به حالات و شرایطی که بر جامعه ما در حدود 70سال پیش رفته است نزدیک شد و نسبت آن را با اوضاع کنونی سنجید. میتوان همگامانه احساس کرد که ملت ما در مقطعی چگونه شهد آزادی سیاسی را می نوشید و با امیدواری نسبت به برگزاری انتخاباتی آزاد در زمستان 1330 تحت دولت ملی مصدق، نه تنها برای خود اندیشه های نو در نظر داشت که از ایستادن مقابل ابرقدرت ها هم باکی به دل راه نمی داد. نه این که ملت مشکل نداشتند، هرگز؛ اما مردم به خودباوری رسیده بودند و ایمان داشتند که سرنوشت افراد جامعه به یکدیگر گره خورده و یا همه با هم شکست میخورند یا همه شان با هم پیروز خواهند شد. این که آن نهضت به آن چه که قصد داشت نرسید و پهلوی با بی رحمی تمام آن نهال سبز نوپا را از جا کند معلول علل متعددیست و نقد جنبش حتما برای احصای آن عوامل باید صورت بگیرد، اما نکته اینجاست که همدستی ملت با هم و احساس یگانگی آحاد آن ها و این که سرنوشت یکدیگر را مشترک یافتند از علل آن شکست نیست(و در واقع کمرنگ شدن این همبستگی بود که اصلی ترین زمینه بازگشت استبداد شد). حتی اگر ملی کردن صنعت نفت سیاست عوام گرایانه ای بود که عایدی چندانی برای ملت ما نمی توانست داشته باشد و یا مصدق یکدندگی و لجاجت بیش از حد میورزید و کشور را به صف کشی مقابل ابرقدرت های زمان کشاند نمی تواند و نباید اصل مساله که همانا باور یافتن یک ملت به کلیت خود و انجام کنشی برای "رهایی" بود را تخطئه کند. درد امروز ما فراموش شدن این احساس داشتن سرنوشتی مشترک است. ما مدتهاست از هم دور افتاده ایم و سیاستمداران صادقی هم نداشته و یا کم داشته ایم که سرنوشت مشترکمان را فریاد بزنند و ما را نسبت به هویت جمعی مان برای ساختن مملکتمان و نه فقط زیستن فردی مان یادآوری کنند. مدتی است که دیوار اعتماد میان ایرانی و همسایه و فامیل و رفیق صمیمی اش هم فروریخته و در این شرایط سیاستمدارانی که خیلی هاشان ژن خوب پرور شده اند و حقوق نجومی میگیرند و اختلاس میکنند حتی اگر بخواهند هم بعید است که بتوانند اعتمادی جلب کنند. اینجا جاییست که چهره های هزینه داده و ایستاده در مقابل زور بخت آن را دارند که با یادآوری خطر و همزمان نشان دادن مسیر نجات این رمه بی چوپان را به سمت سرپناهی امن راهبری کنند.

x

۱۳۹۷/۰۴/۱۷

در باب حکومت و ایمان جامعه

The care of souls cannot belong to the civil magistrate, because his power consists only in outward force; but true and saving religion consists in the inward persuasion of the mind, without which nothing can be acceptable to God. And such is the nature of the understanding, that it cannot be compelled to the belief of anything by outward force… And, upon this ground, I affirm that the magistrate’s power extends not to the establishing of any articles of faith, or forms of worship, by the force of his laws. For laws are of no force at all without penalties, and penalties in this case are absolutely impertinent, because they are not proper to convince the mind. Neither the profession of any articles of faith, nor the conformity to any outward form of worship (as has been already said), can be available to the salvation of souls, unless the truth of the one and the acceptableness of the other unto God be thoroughly believed by those that so profess and practice. But penalties are no way capable to produce such belief. It is only light and evidence that can work a change in men’s opinions; which light can in no manner proceed from corporal sufferings, or any other outward penalties.

John Locke, "A Letter concerning Toleration" (1689)

مراقبت از نفس نمی تواند برعهده حاکم عرفی باشد، زیرا که قدرت او صرفاً شامل نیروهای بیرونی است در حالی که مذهب واقعی و رهایی بخش عبارت است از اقناع درونی ذهن که بدون آن هیچ چیزی نزد خدا پذیرفته نخواهد بود. و این چنین است طبیعتِ ادراک که نمیتوان با استفاده از نیرویی بیرونی[غیر از اقناع انفسی ذهن] آن را مجبور کرد که به چیزی باور پیدا کند....و بر همین اساس، قاطعانه می گویم که قدرت حاکم نمیتواند تا حدّ دایر کردن هر نوع دین یا شکلی از پرستش بوسیله اعمال قانون تسری باید. چه آن که هر نوع قانونی بدون در نظر گرفتن مجازات قدرتی ندارد و مجازات در این امر کاملا بی ربط است، زیرا کیفر حقوقی برای متقاعد کردن عقل مناسب نیست. اقرار به هر نوع دینی یا پیروی کردن از اشکال مختلف مناسک عبادی نمی تواند برای نجات روح سودمند باشد مگر آن که فرد به حقیقت ایمان ابراز شده  و پذیرش اعمال عبادی اش در برابر خدا باور راستین داشته باشد. اما مجازات و کیفر هرگز توانایی به وجود آوردن چنین باوری را ندارند. تنها استعداد ذهنی و شواهد هستند که می توانند تغییری را در عقاید انسان ایجاد کنند؛ استعدادی که به هیچ وجه نمیتواند ناشی از کیفرهای جسمی یا هر نوع دیگری از مجازات های بیرونی باشد.

جان لاک ، "نامه ای در باب مدارا" (1689)

[ترجمه از خودم است]

۱۳۹۷/۰۳/۱۰

معرفی کتاب: "تاوان اصلاحات"

«البته بنای من این نیست که از خودم دفاعی بکنم، بلکه آن چه مرا واداشته که پس از دوم خرداد 76 در برابر سیل مفتریات و اتهامات باشم، برافکندن دستگاه نظری تولیدکننده این قاذورات و تکیه بر جنبه های آموزشی و تربیتی آن است». (حجاریان،سعید. "تاوان اصلاحات". موسسه نشر و تحقیقات ذکر. هزینه پروژه نوسازی سیاسی، صفحه364)


"تاوان اصلاحات" منعکس کننده بخشی از تلاش های نظری سعید حجاریان به عنوان مشهورترین نظریه پرداز جنبش انتخاباتی دوم خرداد است. در این کتاب به غیر از مصاحبه اول کتاب، بقیه مطالب مربوط به قبل از ترور ایشان است. حجاریان در این کتاب مباحث متنوعی شامل آزادی بیان، فرهنگ عاشورا، امنیت ملی، گفتمان توسعه، جنبش های اجتماعی، جنبش دانشجویی، مشروعیت دوگانه و ... میپردازد. ویژگی اصلی مباحث حجاریان، ارائه کردن یک چارچوب نظری برای تحلیل مسائل و پدیده های اجتماعی و سیاسی ایران است که باعث میشود فراتر از بدست آوردن داده ها و اطلاعات، شیوه تفکر و دیدن مسائل برای خواننده علاقه مند تغییر کند. همچنان که خود حجاریان معتقد است، هر حرکت و جنبشی نیاز به نظریه دارد و هیچ نظریه ای هم بازنشسته نخواهد شد حتی اگر آن جنبش افول کند. درستی نظر حجاریان را تجربه خود او اثبات می کند که اگرچه جنبش اصلاح طلبی فراز و فرودهایی داشته و تا الان به اهداف اعلامی خود دست نیافته، اما همچنان به یمن وجود اندیشه ای که آن را آبیاری می کند زنده و برقرار است. و البته چقدر تلخ که دشمنان اصلاحات تصور کردند که با هدف قراردادن حامل فیزیکی اندیشه میتوانند خود اندیشه را نابود کنند طرفه آنکه اگرچه حجاریان را برای همیشه از نعمت سلامتی محروم کردند اما حتی نتوانستند وجودش را از دوستان و خانواده و مملکت دریغ کنند چه رسد به اندیشه اش!

با اینحال هنوز تفکرات واپس گرایانه از جامعه ما رخت برنبسته اند و به مدد رانتهای حاکمیتی در عرصه عمومی جولان می دهند و از همین رو لازم است تا دوباره تاملات نظری اصلاح جویان را مرور کرد تا در برابر اندیشه هایی که امروز بخاطر مشکلات اقتصادی و بن بستهای سیاسی و اجتماعی سودای تاسیس دولت نظامی در سر می پرورانند به روشنگری پرداخت. بیراه نیست که حجاریان چندماه قبل از ترور و در پاسخ به چرایی تهاجمات به خودش این شعر #حافظ را در جواب می گوید:

ترسم از ترکان تیرانداز نیست
طعنۀ تیر آورانم می کشد

۱۳۹۶/۱۱/۱۵

برشکستگی صندوق های بازنشستگی برزیل!

براساس این گزارش خواندنی "اکونومیست" *، گویا غیر از ایران برزیل هم با مشکل بازنشستگان و مطالبات آنها روبه‌رو است! طی سال ها قوانین سخاوتمندانه افزایش مزایای بازنشستگی و پایین آمدن سن بازنشسته شدن در کنار بالا رفتن نرخ امید به زندگی که باعث طولانی تر شدن دوره دریافت حقوق بازنشستگی می شود، نه تنها باعث کاهش انگیزه کار و فعالیت شده بلکه اکنون دولت برزیل را با کسری عظیم صندوق های بازنشستگی مواجه کرده است. گسیل منابع مالی کشور جهت پرداخت حقوق بازنشستگان باعث کمیابی سرمایه مالی و دورقمی شدن نرخ بهره در این کشور شده که خود یکی از دلایل کاهش سرمایه گذاری و رکود فعلی اقتصاد است که باعث دمیدن در مشکلات اداره صندوق های بازنشستگی نیز می‌شود. خبر خوب برای برزیل آن است که دولت جدید قصد کرده که دست به اصلاحات بزرگی بزند و در پی افزایش سن بازنشستگی، کاهش مزایای بیوه های بازنشستگان، محدود کردن پیوند رشد حقوق بازنشستگی با رشد حداقل دستمزدها به بازنشستگانی که حداقل دستمزد دریافت می کردند و متوازن کردن دخل و خرج بودجه دولت است. فعالین اقتصادی از این اصلاحات حمایت کرده اند زیرا از همین الان زمزمه کاهش نرخ بهره به گوش می‌رسد اما، حزب چپگرای مخالف دولت(که رهبرانش از قضا به فساد مالی هم متهم اند!) که با تغییر در قانون اساسی در جهت بزل و بخشش های پوپولیستی به بازنشستگان، خود از مسببان اصلی رکود فعلی حاکم بر اقتصاد برزیل و برشکستگی پنهان صندوق‌هاست، طبق معمول با این اصلاحات مخالفت می‌کند و آن را حمله به فقرا تعبیر کرده است! علی رغم این به نظر می آید دولت فعلی برزیل عزمش را برای این تغییرات بزرگ جزم کرده است.
در این میانه دولت ایران است که همچنان غافل از ریشه های مشکل صندوق های بازنشستگی، هرسال با اختصاص منابع بیشتری از بودجه عمومی به صندوق های برشکسته این زخم عمیق را سرهم بندی می کند و باعث می شود که سال های آینده درمان آن دشوار تر و دردناک تر شود.