۱۴۰۰/۰۴/۲۲

دموکراسی در دوران کرونا و چیستی «قانون»

در دانشگاه گوتنبرگ سوئد، موسسه تحقیقاتی وجود دارد به نام V-Dem که رسالتش را در تهیه و ترویج اطلاعات مربوط به دموکراسی و ارزیابی و اندازه‌گیری نظام‌های سیاسی از لحاظ انطباق آن‌ها با معیارهای دموکراتیک تعریف کرده است. در کنار مرجع‌های اطلاعاتی گوناگونی که این موسسه به وجود آورده، اخیرا پروژه‌ای هم در ارتباط با وضعیت دموکراسی در دوران همه گیری کرونا آغاز کرده که اطلاعات آن را به صورت گزارش های متعدد در طبقه بندی های گوناگون، خلاصه های سیاستی و محیط های چندرسانه ای و تصویری ارائه می کند. 

وقتی سری به گزارشی که به طور مجزا از هر کشور تهیه شده بزنید، متوجه روش تحقیق و معیارهای ارزیابی وضعیت دموکراسی به طور کلی می شوید. در واقع نقطه آغازین ارزیابی وضعیت یک کشور از منظر منطبق بودن حکمرانی و شرایط کشور با معیارهای دموکراسی، «حکومت قانون» است. اول از همه تعیین می شود که فلان کشور آیا قوانین خاصی برای مواجهه با شرایط ویژه و اعمال محدودیت‌هایی خاص دارد(نظیر اعلام وضعیت اضطراری که در قانون بعضی کشورها پیش‌بینی شده). بعد، استفاده از آن قوانین ویژه بررسی می‌شود و یا به این پرسش پاسخ داده می‌شود که آیا آن کشور قوانین خاصی را با شروع پاندمی کرونا وضع کرده است یا خیر. در این گزارش، این که این قوانین به تایید قوه مقننه رسیده‌اند یا نه، از نظر محتوا چه حیطه‌ها و احیاناً محدودیت‌هایی را شامل می شده‌اند و چه قدر طول کشیده‌اند مورد تحلیل قرار گرفته‌اند.

در مورد ایران و مثلا در مقایسه با آلمان، نکته جالب توجه این است که تقریبا هیچ قانون روشنی برای مقابله با کرونا وضع نشده است و کلیه اعمال حکومتی پس از شیوع این ویروس مصوبات و دستورات ستاد ملی مقابله با بیماری کرونا بوده که خود به واسطه مصوبه شورای عالی امنیت ملی که بعداً به تصویب رهبری رسیده تشکیل شده است. براساس این گزارش، نمی توان مصوبات شورای عالی امنیت ملی و به طبع آن مصوبات ستاد ملی کرونا را "قانون" به حساب آورد زیرا از جمله، مصوبات شورای عالی امنیت ملی قابلیت بررسی قضائی ندارد، یعنی دستگاه قضا نمی تواند آن ها را براساس مغایرتشان با قوانین ابطال کند. برای مصوبات این ستاد در این گزارش از لفظ decree استفاده شده که در واقع همان احکام و دستورات حکومتیست و با "قانون" فرق دارد. قانون همچنان که آمد باید قابلیت نظارت قضائی داشته باشد. علاوه بر آن (چنان که در گزارش هم آمده) بایستی پارلمان آن ها را تصویب کند یا بر اعمالشان نظارت داشته باشد و در صورت لزوم آنان را وتو کند.

در بخش های دیگر این گزارش مساله اعمال محدودیت بر رسانه ها در دوران کرونا در زمینه های مختلف و از جمله درباره خود بیماری بررسی شده که براساس تحلیل این موسسه دولت ایران به صورت گسترده رسانه ها را در این دوران مورد کنترل مضاعف قرار داده است. با این حال دولت ایران در پویش های ضداطلاعاتی که به وسیله آن ها باورهایی خلاف آنچه سازمان هایی نظیر بهداشت جهانی مخابره می کنند منتشر می شود شرکت نجسته است. در مقایسه، دولت آلمان هیچ گونه محدودیتی بر رسانه ها در دوران کرونا وضع نکرده است. 



۱۴۰۰/۰۱/۰۷

نظر هایک در مورد اقتصاددان بودن

Friedrich August von Hayek
فردریش فون هایِک در مقاله زیر از اقتصاددان بودن میگوید و تاکید می‌کند که اقتصاددانی، نقش اجتماعی دشواریست چون عمدتا باید به هزینه هر عملی هشدار دهد و بلندمدت را در نظر بگیرد زیرا احتمالا منافع کوتاه‌مدت به بهای گزافی به دست می‌آیند که در آینده پرداخت خواهند شد. همچنین اشاره جالبی به کسل‌کننده بودن علم اقتصاد در وهله اول می‌کند و این که دانش ما از مسائل اقتصادی بسیار اندک بوده و دقیق نمی‌دانیم که اقتصاد در واقع چیست در حالی که به طور روزمره هم با آن سر و کار داریم؛ یعنی درک ما از فلان گیاه یا عضو بدنمان بیشتر است تا نحوه مبادله و جریان ثروت که اموری هستند بسیار انتزاعی‌تر و در عین حال بیشتر با همین امور هم برخورد داریم و طبیعتا عقیده‌ای در مورد آن‌ها پیدا خواهیم کرد. همان عقیده‌ای که حتی بسیاری از اقتصادخوانده‌ها بی‌توجه به وظیفه خطیر پیگیری حقیقت در حرفه علمی، تلاش می‌کنند تا آن‌ها را به وسیله ابزار علمی توجیه نمایند.

این سخنرانی که در مدرسه اقتصاد لندن (LSE) و در سال ۱۹۴۴ ایراد شده درست در زمانیست که ایده‌های کینزی در حال جاافتادن هستند و توصیه‌های هایک به اقتصاددانان در لزوم توجه به بلندمدت و دوری از وسوسه پذیرفته‌شدن توسط جامعه کنایه‌های آشکاری به کینز و برنامه پژوهشی او هستند.

متن کامل سخنرانی هایک (انگلیسی):

https://mises.org/wire/being-economist


۱۳۹۹/۱۲/۰۹

در توضیح "تاریخ اقتصادیِ جدید" (Cliometrics)

منظور از مطالعه تاریخ اقتصاد یا به عبارتی، مطالعه اقتصادیِ تاریخ به کار بردن تئوری‌های پایه اقتصاد در تحلیل رفتارها و کنش‌های انسانی به همراه استفاده از روش‌ها و ابزار آماری و اقتصادسنجی در مطالعه وقایع گذشته است. این شاخه که از آن به عنوان Cliometrics هم یاد می‌شود در سه دهه اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و از جمله در زمینه‌های علمی اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی به کار آمده است. شاید مشهورترین مطالعات کلیومتریک مقالات و کتاب‌های عاصم‌اغلو و جانسون (استادان اقتصاد دانشگاه MIT) و رابینسون (استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو) باشد که از جمله در کتاب "چرا ملت‌ها شکست می‌خورند" تبلور یافته است. 

برای توضیح بیشتر این شاخه مدرن مطالعات تاریخی می شود به یک مورد از این مطالعات اشاره کرد. یکی از پرسش های به ظاهر حل ناشدنی علم اقتصاد توسعه این است که آیا نهادهای اجتماعی شرط ضروری رشد اقتصادی اند یا جغرافیا عامل اصلی و تعیین کننده است. این پرسش مخصوصا در ادامۀ پرسش پایه ای تریست مبنی بر این که چرا آن چه از آن به عنوان انقلاب صنعتی و شکاف بزرگ (Great Divergence) یاد می شود از اروپا آغاز شد و در جای دیگری از جهان رخ نداد. وقتی این پرسش های کلان ریز تر می شوند نقش متغیرهای دیگری از جمله برده داری و تاثیری که روی توسعه آفریقا به عنوان بزرگترین قربانی برده داری داشته اهمیت می یابد. در همین راستا هم "نان" و "پوگا"(2012)* به بررسی این فرضیه پرداختند که چگونه ناهمواری و دشواری جغرافیایی می تواند باعث رشد اقتصادی شود! در واقع آن ها نشان دادند که مناطق ناهموارتر در مرکز آفریقا به سبب همین ناهمواری ها و دشواری دسترسی به مثابه محافظی در مقابل تجارت برده عمل کردند و از این رو از آسیب های متعاقب برده داری  (اضمحلال سرمایه انسانی و تاراج منابع ارزش افزا) در امان ماندند. به همین جهت هم در فاصله سال های 1500 تا 1900 میلادی که برده داری در آفریقا جریان داشت - برخلاف سایر نقاط دنیا- این مناطق ناهموار جغرافیایی داخل قاره سیاه بودند که از شکوفایی نسبی برخوردار شدند. این شکل خام و خلاصه فرضیه محققین البته با استفاده از روش های اقتصادسنجی آزمون می شود. با استفاده از این روش ها، نویسندگان این مقاله به کشف رابطه علیت (Causation) میان متغیر رشد اقتصادی با ناهمواری جغرافیایی و مقایسه آن با سایر مناطق جهان غیر از آفریقا می پردازند و البته تعداد زیادی آزمون ها و متغیرهای کنترل کننده دیگر هم جهت دقیق کردن مسیر علیت مورد نظر فرضیه اعمال می کنند تا نتایجشان از اتقانی هم سنگ با آن چه در علوم طبیعی می بینیم برخوردار شود. 

چند نکته درباره تحقیقات جدید تاریخ اقتصادی به چشم می آید. نکته اول این که مساله ای تاریخی مورد کند و کاو قرار گرفته است؛ با این حال برخلاف مطالعات تاریخی مرسوم که به ویژه در فضای فارسی زبان جریان دارد به بیان ایده و طرح کلی اکتفا نمی شود بلکه با استفاده از حداکثر اطلاعات در دسترس (که جمع آوری خود آن ها تلاش سترگی می طلبد**) مدلی ترسیم می شود که در آن رابطه میان متغیر ها و کانال علیت در آن روشن شده و آزمون می گردد. بدین وسیله در واقع به عینیت (Objectivity) ادعای تحقیق افزوده می شود و از شکل نظریه پردازی صرف خارج می گردد. 

نکته دوم این که مثل بسیاری از تحقیقات اصیل علمی در علوم اجتماعی، ابعادی غیرمتعارف و بعضا متضاد با فهم عمومی کشف می شود که بر بینش اجتماعی و اقتصادی می افزاید. در همین تحقیق مورد اشاره، نشان داده می شود که میان ناهمواری جغرافیایی در همه نقاط دنیا (جز آفریقا) با درآمد سرانه رابطه ای معکوس برقرار است اما در آفریقا علت رابطه مثبت میان این دو نه شرایط ویژه فرهنگی یا سایر ویژگی های خاص آفریقا بلکه تجارت برده داری به عنوان یک "نهاد" (institution) بهره کشانه است که باعث می شود مناطق ناهموار جغرافیایی رشد اقتصادی بهتری را تجربه کرده باشند. 

نکته سوم در این نوع تحقیقاتِ تاریخ اقتصادی، به کار بردن فرضیات اقتصاد متعارف در تحلیل کنش های اقتصادی در تاریخ است. فرض حداکثر کردن سود، ضروری بودن تجارت برای رونق اقتصادی، لزوم وجود حدی از حقوق مالکیت و تحکیم آن جهت شکوفایی اقتصادی از جمله این فروض هستند که در این تحقیقات مثل سایر پژوهش های علم اقتصاد مدرن به کار گرفته می شوند. 

در آخر باید اشاره کرد که نگارنده تا آن جا که جستجو کرده در تحقیقات تاریخی مربوط به ایران تلاش هایی از این سنخ دیده نشده است. دکتر همایون کاتوزیان نظریه ای جهت توضیح انقلاب های ایرانی در انداخته است و سعی کرده که آن را ذیل یک مدل علمی صورت بندی کند اما نظریه ایشان هم از همان سنخ نظریات جامعه شناسانه کل نگر است و خبری از آزمون های دقیق نظیر آنچه در تحقیقات مدرن تاریخ اقتصادی دیده می شود نیست. پژوهش های دیگری درباره تاریخ اقتصادی دوران قاجار(مثل "قرن گمشده" نوشته احمد سیف)  و دوره پهلوی (نظیر آنچه در کتاب "موج دوم، تجدد آمرانه در ایران" نوشته سعید لیلازآمده) انجام شده اما هیچ کدامشان تا آن جا که من دنبال کردم به مدل کردن تحولات، بررسی همه متغیرهای محتمل در تاثیرگذاری بر یک متغیر وابسته و سرانجام آزمون فرضیه ای مبنی بر اهمیت متمایزکننده یک متغیر خاص و علت بودن آن نپرداخته اند. در واقع همچنان که در مورد کاتوزیان اشاره شد بیشتر این تحقیقات جمع آوری اطلاعات موجود و سرهم بندی آن ها برای پشتیبانی از یک نظریه جامعه شناسی هستند.  

چون همه این نظریات بر تکه ای خاص از شواهد تکیه کرده اند و در عین حال از روش های جدید آماری و ریاضی و اقتصادسنجی برای جمع آوری و آزمون این اطلاعات بهره ای نبرده اند هیچ کدام نمی توانند مدعی اتقان و برتری نسبت به دیگری باشند و طبعا در هماوردی با یکدیگر نیز نتوانسته اند بر هم غلبه کنند چون از حیث عینیت هیچ یک مزیت خاصی بر دیگری ندارد. به همین دلیل تصادفی نیست که هنوز سوال "چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت"*** تازه است. در واقع این سوال و سوالاتی از این دست همچنان منتظر پاسخی از رهگذر مطالعه ای علمی و دقیق هستند که فراتر از نظریه پردازی های صرف و مواجهه گزینشی با تکه های از تاریخ  باشند. شاید اگر Cliometrics راهش به ایران و فضای دانشگاهی آن دیار باز شود بتواند پاسخ برخی از این سوال ها را روشن کند.


پانوشت ها

* مشخصات مقاله:

Nunn N, Puga D. Ruggedness: The Blessing of Bad Geography in Africa. Review of Economics and Statistics. 2012; 94 (1) : 20-36.

**اطلاعات مربوط به تجارت برده که در مقاله نان و پوگا استفاده شده خود حاصل تلاش دیتون (Angus Deaton) اقتصاددان و نوبلیست اقتصاد است که مورد استفاده وسیع محققین در زمینه برده داری قرار گرفته است.
*** نام کتابی به قلم کاظم علمداری؛ جامعه شناس مطرح ایرانی در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا

۱۳۹۹/۱۰/۱۸

آمریکا؛ پیروزی لیبرال دموکراسی، تهدید پوپولیسم

بعد از وقایع دو روز گذشته در آمریکا، بلندگوهای "ارزشی" مشغول حمله به "لیبرال دموکراسی" شده اند و آن چه که رخ داده را چهره واقعی دموکراسی غربی توصیف کرده‌اند.(۱)

به نظر من اتفاقا آن چه در آمریکا رخ داد پیروزی لیبرال دموکراسی بود که توانست با کمترین هزینه ممکن یک فرد عوام‌فریب، خودشیفته، دیکتاتورمآب، به غایت دروغگو و فاسد را در یک بستر اجتماعی به شدت قطبی و تا حدودی بحران‌زده، از سریر قدرت به زیر بکشد و بار دیگر تلقی پوپری از دموکراسی را زنده کند که میگفت "دموکراسی روشی‌ست برای به زیرکشیدن حاکمان"!

برای درک بهتر این کارآمدی، توجه کنید که در مورد شخصیت ترامپ و بحران حزب جمهوری‌خواه مطالب زیادی گفته شده و بسیاری او را با هیتلر مقایسه کرده‌اند (از جمله اینجا). در آلمان پایین کشیدن هیتلر به نابودی کل آلمان منتهی شد(سوای بیشتر اروپا!). در آمریکا، به خاطر هجوم تعدادی از طرفداران ترامپ به جلسه کنگره که بعضی هم مسلح بودند احتمالا ۳ تا ۵ نفر از همین طرفداران کشته شده‌اند. (لازم به تذکر نیست که در همین مدت اخیر شاید صدها تظاهرات و جلسه دادگاه و بحث تلویزیونی در مورد تقلب در امریکا بدون هیچ مانعی برگزار شده است که خود عیار خوبی برای سنجش ادعاهای اصحاب استبداد در ایران است.)

اما فارغ از پاسخ به ترّهات تندروهای وطنی، پرسشی مهیب مقابل دموکراسی آمریکایی و بقیه مردم سالاری‌ها در دنیا وجود دارد که چرا باید فردی نظیر ترامپ بتواند تا این مرحله از قدرت صعود کرده و تا همین مقدار خسارت به کشور وارد کند؟ بعضی از سرنخ‌های این پرسش شاید برگردد به سویه‌های الیگارشیک‌تر نظام سیاسی آمریکا که بعد از آمیختن با نابرابری اقتصادی، به بروز نوعی خشم توده‌ای دامن زده که پوپولیست‌های فرصت طلبی چون ترامپ میتوانند با موج سواری روی آن، از نردبان دموکراسی بالا بروند. به هر روی به نظر می‌رسد پوپولیسم تهدیدی جدی برای مردم‌سالاریست و البته سایه آن از سر ایالات متحده فعلا دور شده.


-------------

پانوشت‌ها:

(۱) یکی از این نقدها در خبرگزاری تسنیم با عنوان "سکوت و فراموشی گزینه غرب برای قربانیان" [؟!] منتشر شده است.