منظور از مطالعه تاریخ اقتصاد یا به عبارتی، مطالعه اقتصادیِ تاریخ به کار بردن تئوریهای پایه اقتصاد در تحلیل رفتارها و کنشهای انسانی به همراه استفاده از روشها و ابزار آماری و اقتصادسنجی در مطالعه وقایع گذشته است. این شاخه که از آن به عنوان Cliometrics هم یاد میشود در سه دهه اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و از جمله در زمینههای علمی اقتصاد توسعه و اقتصاد سیاسی به کار آمده است. شاید مشهورترین مطالعات کلیومتریک مقالات و کتابهای عاصماغلو و جانسون (استادان اقتصاد دانشگاه MIT) و رابینسون (استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو) باشد که از جمله در کتاب "چرا ملتها شکست میخورند" تبلور یافته است.
برای توضیح بیشتر این شاخه مدرن مطالعات تاریخی می شود به یک مورد از این مطالعات اشاره کرد. یکی از پرسش های به ظاهر حل ناشدنی علم اقتصاد توسعه این است که آیا نهادهای اجتماعی شرط ضروری رشد اقتصادی اند یا جغرافیا عامل اصلی و تعیین کننده است. این پرسش مخصوصا در ادامۀ پرسش پایه ای تریست مبنی بر این که چرا آن چه از آن به عنوان انقلاب صنعتی و شکاف بزرگ (Great Divergence) یاد می شود از اروپا آغاز شد و در جای دیگری از جهان رخ نداد. وقتی این پرسش های کلان ریز تر می شوند نقش متغیرهای دیگری از جمله برده داری و تاثیری که روی توسعه آفریقا به عنوان بزرگترین قربانی برده داری داشته اهمیت می یابد. در همین راستا هم "نان" و "پوگا"(2012)* به بررسی این فرضیه پرداختند که چگونه ناهمواری و دشواری جغرافیایی می تواند باعث رشد اقتصادی شود! در واقع آن ها نشان دادند که مناطق ناهموارتر در مرکز آفریقا به سبب همین ناهمواری ها و دشواری دسترسی به مثابه محافظی در مقابل تجارت برده عمل کردند و از این رو از آسیب های متعاقب برده داری (اضمحلال سرمایه انسانی و تاراج منابع ارزش افزا) در امان ماندند. به همین جهت هم در فاصله سال های 1500 تا 1900 میلادی که برده داری در آفریقا جریان داشت - برخلاف سایر نقاط دنیا- این مناطق ناهموار جغرافیایی داخل قاره سیاه بودند که از شکوفایی نسبی برخوردار شدند. این شکل خام و خلاصه فرضیه محققین البته با استفاده از روش های اقتصادسنجی آزمون می شود. با استفاده از این روش ها، نویسندگان این مقاله به کشف رابطه علیت (Causation) میان متغیر رشد اقتصادی با ناهمواری جغرافیایی و مقایسه آن با سایر مناطق جهان غیر از آفریقا می پردازند و البته تعداد زیادی آزمون ها و متغیرهای کنترل کننده دیگر هم جهت دقیق کردن مسیر علیت مورد نظر فرضیه اعمال می کنند تا نتایجشان از اتقانی هم سنگ با آن چه در علوم طبیعی می بینیم برخوردار شود.
چند نکته درباره تحقیقات جدید تاریخ اقتصادی به چشم می آید. نکته اول این که مساله ای تاریخی مورد کند و کاو قرار گرفته است؛ با این حال برخلاف مطالعات تاریخی مرسوم که به ویژه در فضای فارسی زبان جریان دارد به بیان ایده و طرح کلی اکتفا نمی شود بلکه با استفاده از حداکثر اطلاعات در دسترس (که جمع آوری خود آن ها تلاش سترگی می طلبد**) مدلی ترسیم می شود که در آن رابطه میان متغیر ها و کانال علیت در آن روشن شده و آزمون می گردد. بدین وسیله در واقع به عینیت (Objectivity) ادعای تحقیق افزوده می شود و از شکل نظریه پردازی صرف خارج می گردد.
نکته دوم این که مثل بسیاری از تحقیقات اصیل علمی در علوم اجتماعی، ابعادی غیرمتعارف و بعضا متضاد با فهم عمومی کشف می شود که بر بینش اجتماعی و اقتصادی می افزاید. در همین تحقیق مورد اشاره، نشان داده می شود که میان ناهمواری جغرافیایی در همه نقاط دنیا (جز آفریقا) با درآمد سرانه رابطه ای معکوس برقرار است اما در آفریقا علت رابطه مثبت میان این دو نه شرایط ویژه فرهنگی یا سایر ویژگی های خاص آفریقا بلکه تجارت برده داری به عنوان یک "نهاد" (institution) بهره کشانه است که باعث می شود مناطق ناهموار جغرافیایی رشد اقتصادی بهتری را تجربه کرده باشند.
نکته سوم در این نوع تحقیقاتِ تاریخ اقتصادی، به کار بردن فرضیات اقتصاد متعارف در تحلیل کنش های اقتصادی در تاریخ است. فرض حداکثر کردن سود، ضروری بودن تجارت برای رونق اقتصادی، لزوم وجود حدی از حقوق مالکیت و تحکیم آن جهت شکوفایی اقتصادی از جمله این فروض هستند که در این تحقیقات مثل سایر پژوهش های علم اقتصاد مدرن به کار گرفته می شوند.
در آخر باید اشاره کرد که نگارنده تا آن جا که جستجو کرده در تحقیقات تاریخی مربوط به ایران تلاش هایی از این سنخ دیده نشده است. دکتر همایون کاتوزیان نظریه ای جهت توضیح انقلاب های ایرانی در انداخته است و سعی کرده که آن را ذیل یک مدل علمی صورت بندی کند اما نظریه ایشان هم از همان سنخ نظریات جامعه شناسانه کل نگر است و خبری از آزمون های دقیق نظیر آنچه در تحقیقات مدرن تاریخ اقتصادی دیده می شود نیست. پژوهش های دیگری درباره تاریخ اقتصادی دوران قاجار(مثل "قرن گمشده" نوشته احمد سیف) و دوره پهلوی (نظیر آنچه در کتاب "موج دوم، تجدد آمرانه در ایران" نوشته سعید لیلازآمده) انجام شده اما هیچ کدامشان تا آن جا که من دنبال کردم به مدل کردن تحولات، بررسی همه متغیرهای محتمل در تاثیرگذاری بر یک متغیر وابسته و سرانجام آزمون فرضیه ای مبنی بر اهمیت متمایزکننده یک متغیر خاص و علت بودن آن نپرداخته اند. در واقع همچنان که در مورد کاتوزیان اشاره شد بیشتر این تحقیقات جمع آوری اطلاعات موجود و سرهم بندی آن ها برای پشتیبانی از یک نظریه جامعه شناسی هستند.
چون همه این نظریات بر تکه ای خاص از شواهد تکیه کرده اند و در عین حال از روش های جدید آماری و ریاضی و اقتصادسنجی برای جمع آوری و آزمون این اطلاعات بهره ای نبرده اند هیچ کدام نمی توانند مدعی اتقان و برتری نسبت به دیگری باشند و طبعا در هماوردی با یکدیگر نیز نتوانسته اند بر هم غلبه کنند چون از حیث عینیت هیچ یک مزیت خاصی بر دیگری ندارد. به همین دلیل تصادفی نیست که هنوز سوال "چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت"*** تازه است. در واقع این سوال و سوالاتی از این دست همچنان منتظر پاسخی از رهگذر مطالعه ای علمی و دقیق هستند که فراتر از نظریه پردازی های صرف و مواجهه گزینشی با تکه های از تاریخ باشند. شاید اگر Cliometrics راهش به ایران و فضای دانشگاهی آن دیار باز شود بتواند پاسخ برخی از این سوال ها را روشن کند.
پانوشت ها
* مشخصات مقاله: